شازاده کوچولوی مامی و ددی

عمل فتخ بابا جون

عزیزم این روزا خیلی سرمون شلوغه. بابا جون رو یکشنبه عمل کردن. فتخ و آپاندیسش رو. کلی مهمون میاد و میره. خلاصه دائم در حال پذیرایی هستیم. ددی هم که داره تولد منو تدارک می بینه. سه شنبه اولین کلاس ارشدم بود که به برکت قدم خیری تو انتقالی گرفتم زنجان و رفتم کلاس. کلی خسته شدم آخه تا شب کلاس داشتم اما باید تحمل کنم. عزیزم برای رسیدن به چیزای خوب باید سختی هاشون رو با لبخند تحمل کنی تا وقتی به اون چیزای خوب رسیدی کلی خاطره خوب پشت سرش داشته باشی. الان ده هفته و دو روزته. الان شدی اندازه یه حبه انگور. ای جان من فدات شم که چقدر کوچولویی تو. 6 گرم وزن داری و 35 میلیمتر طول. همه اعضای بدنت شکل گرفتن و سرت بزرگتر از همه اعضای بدنته. اهلی مامی...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

این روزها خیلی داره با هیجان می گذره، هفته دیگه تولد مامی هست و ددی کلی تدارک داره می بینه. از الآن می دونم که یه تولد منحصر بفرد میشه آخه واقعاً منحصر بفرده چونکه تو توی دلمی شازده کوچولوی من و این تنها تولدیه که تو توی دل منی. سال دیگه ایشا... تو بغلمی و داری شلوغ می کنی عزیزم. ددی برام کیک سفارش داده و میگه که خیلی خوشگله اما میگه سورپریزه و نمیگه که چه شکلیه. تازه کادو هم برام گوشی خریده htc one همونی که می خواستم.ددی همش از روز تولدم صحبت می کنه و هر کاری میکنه که اون روز برام خاطره انگیز بشه. تو هم همه اینا رو حس می کنی عزیزم مگه نه؟ تو هم می دونی که مامی چقدر خوشحاله و چقدر ددی رو دوست داره   ...
25 بهمن 1392

شازده کوچولوی دانشمند

فهمیدم که تو روز جمعه 15 آذر اومدی توی دلم. توی کتاب ریحانه بهشتی نوشته که چون روز جمعه اومدی توی دلم از نامدارها میشی. می دونی ددی هم همیشه میگه که تو یه آدم مشهور میشی اما من می دونم که نینی ناز من یه آدم مهربون و از همه نظر موفق میشه. دیشب رفتیم قیدار که خبر خوش رو به مامان و بقیه بدیم. خیلی خوشحال شدن البته ددی نامردی کرده بود و دیروزش به مامان گفته بود که قراره شازده کوچولومون بیاد.  همه بخصوص مامان خیلی خوشحال شدن آخه مامان خیلی وقت بود که می گفت جای یه نینی توی زندگیتون خالیه. دیروز توی نت خوندم که نوشته بود با نینی تون حرف بزنید. عزیز من با تو حرف که هیچی زندگی می کنم و بی صبرانه منتظرم یه روزی تو هم جواب منو بدی، یه تکونی...
22 بهمن 1392

Ask hikayesi

Bizimkisi bir ask hikayesi, siyah, beyaz, filim gibi biraz ... عزیزم می دونم که تو هم خاص بودن امشب رو با تموم وجودت احساس کردی ... انقدر ددی رو دوست دارم که گاهی چیزهای کوچیک هم می تونن یه دنیا خوشحالم کنن. امشب پر بود از او چیزهای کوچیک پراحساس  
17 بهمن 1392

بدون عنوان

امروز 8 هفته و 1 روزته الان کناز بخاری نشستم و دارم برات می نویسم. هوا خیلی سرده و من خیلی مواظبت هستم. ددی برامون پرتقال خریده و آبش رو کشیده و اصرار می کنه که تا آخرش رو بخورم. اگه بدونی چقدر ددی مواظبته و بخاطرت فداکاری می کنه و تنهایی رو تحمل می کنه... عزیزم بزرگ که شدی مثل ددی مهربون و فداکار باش.  کلی وزنم اضافه شده و لباسام دیگه تنم نمیرن از بس که از یه طرف مامان جون و از طرف دیگه ددی هی گفتن بخور، بخور ... دارم افسرده میشم اما عزیزم فدای سرت نازم. می دونم که تو با خودت دنیامو پاک ، دلچسب و شیرین می کنی عزیزم. چقدر دوست دارم بیشتر حست کنم ...   دوستت دارم نینی ناز من ...
16 بهمن 1392

اولین تپش قلب شازده کوچولوی ما

نینی نازم این چند روز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بودن، انتظار، انتظار، انتظار. چقدر سخت بود و خدا رو شکر که با خبر خوش تموم شد. امروز رفتم سونوگرافیهوا خیلی سرد بود اما واقعاً نمی تونسم صبر کنم. داخل اتاق انتظار دل تو دلم نبود. همش دعا می  کردم که همه چی خوب باشه. کلی دعای نادعلی خوندم و دعا کردم که تا اومدنت هر روز 5 تا نادعلی بخونم تا حضرت علی خودش واسطه بشه و تو نینی نازم سالم بیای توی بغلم. بعد از کلی انتظار توی مطب دکتر معماری بالاخره رفتم تو، ساعت 6 بود ، خوابیدم روی تخت و با استرس تمام به دکتر نگاه کردم. پرسید "حامله ای؟" گفتم بله و موضوع رو بهش توضیح دادم. صفحه مانیتور رو بهم نشون داد، تو بودی ، یه حلقه مشکی و دا...
12 بهمن 1392
1